Popular Posts

Tuesday, October 19, 2010

رگ خواب و والکیری ها

هنوز هم نشسته ام اما، آرام آرام در حیاط خانه، زیر آن درخت انار لعنتی راه می روم و با قرمزی حرف می زنم...


رمضان است ؛ تنها چند دقیقه به اذان مغرب مانده و همچنان راه می روم! نه گرسنه ام نه هیچ نیازی به هیچیک از تمایلات بشری در وجودم هست؛ تنها اوست که در دنیایم برای از دست ندادنش با خود می جنگم...

و آن سهمیه را به بعدها موکول می کنم...







از یادم نمی روید ای تمام متعلقات قرمزی! از والکیری ها که ندیدیش گرفته تا رگ خواب...

آه که اگر رویا باشید، تا قیامت از دوری تک تکتان اشک می ریزم...

می روم در حیاط خیال خانه ام، درخت اناری می کارم وزیر آن داد می زنم و همه تان را از آن خواب سهمگین رهایی می دهم

حتی اگر هوس کوچک پرواز برای رهایی از درد بودی، قرمزی، می خواهم هوسرانی کنم و در آتش گناه این هوس ها خاکستر شوم...

خاکستر شوم و تمام شوم

می خواهم تمام شوم بی تو... قرمزی

No comments:

Post a Comment